سوزن قفلی



ما رفتیم جیرفت
دو سه روزه
راستش خیلی خوش گذشت چون همه یه سری ادم عین هم بودن
نمیشد بیرون بری.کولره ۲۴ ساعت روشنو همه زیر باد کولر لم داده بودن
بیرون که میرفتیم باد داغ نمیومد.شرجی بود با تفت داغ باورکنین اکسیژن هوا کم بود.نفس نمیشد بکشی
حالا هوا روولش کن
ما شب رفتیم بازارشون رو ببینیمخیلی داغ بود به غیر از دوتا قابلمه دیگه هیچی نخریدیم.عرق ریزون داشتیم پیاده برمیگشتیمیهو عمه خانم پیشنهاد داد
بریم هایپرمارکت جیرفت و خرید خوراکی کینیم.آقا رفتیم اونجا من این شکلی شدم
بعد همونجا پرسیدم دستشویی کجاست و رفتم سریع سجده شکر به جا آوردم بخاطر بقالی خاک گرفته سرکوچه.
بعد دو تا بستنی و چیپس خریدیم و زدیم بیرون.دیدیم بوووووف نمیشه پیاده رفتنشستیم لب جوب
بازم عمه خانم زنگ زد آزانس و گفت اقا ما جلوی هاپرمارکت جیرفت نشستیم.اون یکی عمه ما آهسته گفت لب جوب.نگو این یارو شنید برداشت گفت
لب جوب نشستین.ت نخورین.بلند نشین من سریع اومدم.بعدم قطع کرد

جفت عمه هام اینجوری شدن.
بابا تا این ماشینه اومد من جیگرم کنده شدتا پاهامو ت میدادم یا کیفمو برمیداشتم همه شپلرق میزدن پس کله ام که مگه راننده نگفت ت نخورین؟؟ میاد گممون میکنه دیوونه!!! من دیگه واقعا این شکلی بودم
خلاصه اومد ماشینو سوارشدیم.این بنده خدا تند میرفت.ماهم جمعیت زیاد بود عقب کمپوت نشسته بودیم.از رو دست انداز رد شدیمعمه ما ورداشت گفت اقا توروخدا یواش برو من الان میوفتم زیر صندلیت!!!!
راننده یه ده دوازده باری تغییر رنگ داد بعد پقی زد زیر خندهلعنتی تو اون گرما تا خونه ۱۰ تا بیشتر نمیرفت!!!!! بعععله!!
شب بابچه ها تا ۳ نشستیم فیلم خاک بر سری نگاه کردیم
صبح روز بعدشم تا ۱۱ خوابیدیم.اونم وسط حال.وقتی بیدارشدیم دیدیم پتوهامون پیچیدن دور کلمون.تا ساعت ۲ کشف کردیم که شوهر عمه خانم صبح میخواسته بره سره کار مارو بقچه پیچ کردن اون بنده خدا از تو حال رد شه!!!
دیگه ما از خجالت تو افق محو شدیم

بعد از ظهر هم رفتیم دلفارد.گفتن بیست دقیقه بیشتر راه نیست.ما ۷:۳۰ راه افتادیم ۹ شب اونجا بودیم.
توی راه رفتیم اولین تاریخ تمدن دنیا روهم دیدیم.شهرکشف شده در جیرفت.و فوق العاده شگفت برانگیز بودفقط عیبش چندتا بود
ما تاریکی هوا رفتیم اونجا .اول اینکه رامون نمیدادن وقتی آقا محمد کارتشو نشون داد اجازه دادن بریم
بعدم ما با نور موبایل اون شهر زیر تپه رو دیدیمو با نور چراغای ماشین
دید و بازدید که کردیم اومدیم سوارشدیم و برگشتیم تا به دلفارد برسیم.وسط راه اقا محمد گفت گوشیم کو؟؟؟ ماهم بگرد بگرد دیدیم ای دل غافل نیست!!!
اجبارا برگشتیم روی تاریخ تمدن دنیا.(باعرض پوزش از عالم بشریت) و هی بگرد و بگرد.یهو یه نور ضعیفو وسط بیابون دیدیم!! رفتیم بعله گوشی اقا
محمده فقط خودمون با ماشین از روش رد شدیم!!!!
دیگه خندون و ویلون رفتیم دلفارد.هوا گرم بود.شب پنکشون رو روشن کردیم.پنکه که نههلیکوپتر!!
آقا اونجا پر از سوسک بود.ما نمیشد دامن و بلوز بپوشیم اومدیم  شلوارو دامن و بلوز پوشیدیم!!! یهو همه پقی زدن زیر خنده
من خوشحال شدم دل اونارو شاد کردمولی در عین حال در افق محو شدم!!!
اسممو گذاشتن رقیه!.و صدام میکردن رقی!در عین حال چون دخترعمه ما بی اسم میموند اسمشو گذاشتیم آقی.یعنی رقی و اقی
روز بعدشم بس خل و چل بازی در اوردیم میگفتن : رقی احمقاقی بی عقل!!!
بعععععله!!!!
و ما درجاده افتاده و به سمت خانه برگشتیم!!! بماند که در ماشین چقدر دست زدیم و اسباب لهو ولعب!! خداوند مارا بیامرزد!!
این بود روزهای دور از خانه!!


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اجناس فوق العاده آنچه که باید درباره انواع لوازم آرایشی بدانید آرشیو فایل های علمی آموزشی دانلود پروژه آمار LIFE پایگاه اطلاع‌رسانی طلاب مدرسه علمیه بروجن آموزش رانندگی فوق حرفه ای وفوق تخصصی بین المللی مهندس رامتین کریمی با بیش از 20 سال سابقه درخشان وبلاگ ۀزیون های کنگره 60 دوره های بازاریابی و برندینگ کتابخانه باقرالعلوم (ع) شهرستان صومعه‌سرا